رومینا جان امروز با اصرار زیاد میخواست ازم اعتراف بگیره و پشت سر هم ازم خواهش میکرد که یکی از رازهام رو بهش بگم .

منم قضیه دکتر بازی بچگیهام  رو که یه دفعه خیلی هم باعث خجالتم شد رو براش گفتم .

بابا وقتی کوچک بود و شیطون بود.